بی بی سی فارسی
هفته هنر و فرهنگ؛ نوروز کوتاه، آخرسال قرن غمزده، سبزه و سنبل
هفته آخر سال گذشت، آخرین سال قرن رسید. قرنی که به خوبی و بدی قرنها گذشت، سرزمین را دیگرگون کرد. از سرنوشتی صدها ساله برید و به فراز و فرودهای بنیادکن تن داد. اینک چیزی از نشانههای هزاران نمانده است، جز غروری که میلیونها نفر با گریختن از فلات آریاییها، در سینه حمل کردهاند. نشانه این غرور سینهسوز، اندوه هنرمندی است از خانه رانده که اقامت در شهر فرشتگان را هم زندان میشمارد و آرزومند بازگشت به خانه است. در تهران نمایشگاهی با عنوان بوی نوروز، هنر ۷۹ نقاش را گرد آورده و در کنارشان کارت پستالهایی که اگر نه از دست پستچی که بر بال ایمیل میرسد.
به هر حال زندانم
بازیگر باسابقه سینمای ایران، در بخشی از گفتگو با شماره نوروزی هفتهنامه چلچراغ درباره آرزویش برای بازگشت به ایران گفته: “وقتی که خسرو شکیبایی آمد سانفرانسیسکو من بردمش به آلکاتراز. برای اینکه در حقیقت من هم در زندانم حالا در زندان وسیعتر.”
بازیگر نقش قیصر تاکید کرده: “وقتی که آدم در مملکت خودش نیست و آن چیزی که خودش دلش میخواهد داشته باشد، آن کاری که دوست دارد انجام بدهد و در مملکت خودش نیست، میشود زندان دیگر. حالا ممکن است این زندانی، آزادی عمل بیشتری داشته باشد ولی به هر حال زندانی است.”
خبر آمد که فیلم خورشید نماینده ایران در اسکار در جمع نامزدهای دریافت جایزه جایی نیافت اما برای تعطیلات نوروزی اکران شد. ساختهای از قصه روزگاران، کودکان خیابان. یکی از همان دردها که فیلمهای مستند جوانان فیلمساز امروز را پر کرده است، از شرح درد که یکی از یکی زندهتر و ماندگارترست. هنر اجتماعی غوغا میکند. فریادهایی است که در دل سنگها جا میگیرد و همچون سنگ نبشتهها قرار است قرنها شرح این دوران را ببرد. نزدیک نوروز باربد گلشیری، گورنگار، بار دیگر از هنر خود تاریخی ماندنی ساخت. سنگ سیاه فروگرفته از آسمان به نشانه گور یک اعدامی، نوید افکاری. هنرمند از آن سو نامهای نوشته به سازمان سانسور که مجوز انتشار دو کتاب پدرش، هوشنگ گلشیری، قصهنویس سبک آفرین را صادر کنند، “در ولایت هوا” و “جن نامه”. او نوشته: “تولد نویسندهی درگذشته را روزی جشن میگیریم که اثری از او از سد زشت سانسور بگذرد تا با خواندن آن احضارش کنیم. نزدیک به دو سال است که به ارشاد نامه نوشتهام که جننامه و در ولایت هوا بیسانسور منتشر شوند. هنوز پاسخ ندادهاند.”
درخت تنها و ماخولیا
ماخولیا، نمایشگاه فرزانه عبدلی در گالری اعتماد از نیمه اسفند برپا شد. شکلهایی وهمانگیز و گاه خنجر به جان. هنرمند خود نوشته: “دیدن سایهی ماخولیا خود سرآغاز التیام و پذیرش فضایی از هم گسسته و اندوهزا بود. تصویر کردن زمینهای سوخته رویارویی و تصدیق ناکامی و حسرت و فقدان است.”
صاحب اثر تاکید کرده: “پس از ایستادگی مقابل ماخولیا، در واکنش به ویرانگی و زوالی که از سر میگذرد، رو به سوی زندگی، معجزهوار از ذغال و مردگی، هاله و جوانه بیرون کشیدهام. اسطوره آفرینش در تخیل من حتی با سرانگشتان مثله شده باز هم به جنبش در میآید و در پی خلق است. رشتههای مس، حضور اراده و تمایل من است علیه ماتم و ماتم شرط حضور مجسمههایی است که در تمنای چیزی هستند. معنا انسجاما یا شاید عشق.”
قصه زیاد است برای نگفتن. اما در همین هوا و در همین فضایی که ویروس مرگآور در آن میچرخد، گروه گروه بیاعتنا به نگاه عابران عسس مانند، مینوازند و از گذرندگان دعوت به خواندن و رقصیدن میکنند. بگو خیابان را بزمگاه خنیاگران غمین خوش آوایی میدانند. همچون روایت درخت تنها که به کارگردانی امیر وارسته و به روایت تصویری سام پهلوان جان گرفت. از صبحدمی در حاشیه خیابان اجتماعی/ دکتر بدرالزمان قریب در منطقه ۹ تهران، مجریان جوان رسیدند، خیابان را بستند و بر سطح آن شروع کردند به آوایی حزین درخت را به رنگ سیاه کشیدن بر سطح آسفالت خاکستری و سرد. نامش را گذاشتند درخت تنها یا جور دیگر، نبرد سوم.
بر زمینه فیلمی که از درخت کاشتن بر سطح خیابان حکایت میگوید و مردمی که یکی یکی میآیند شعر “تنهایی ای درخت” سروده سیاوش کسرایی را امیر وارسته میخواند. در زمینه فیلم قطعه “صدای درخت” ساخته برتولومیوس تراوبک شنیده میشود. در بروشور این اجرا آمده: “سایه، تنها سیاهی دلنشین بصری، در زیست انسانی است. همچنان خاکستری تردید را نیز گوشه میزند. اصرار کماکانمان بر بازپس گیری نمادین حق زیستن در شهر است و عبور ماشینها از این جان نمایی، نقض غرضی جاری و مداول این روزهایمان.”
کتابخانه در دل روستا
اما در همین فلات بسیار قصهها هست که باید گفت. چندی قبل شیوا مقانلو در نوشتهای با عنوان کردستان دشتهای سبز کتاب نوشت: “دنیا همهجور آدمي داره. بعضیها از صبح تا شب نق و غر میزنن و مشکلاتی رو که همه توش دست و پا میزنیم دوره میکنن. بعضیها فقط بلند میشن به قصد آزار و اذیت موجودات دنیا و نفرتنفرتورزی به خلق خدا. بعضیها هم در عین تمام مشکلات و سیاهیها، مشعل خودشون رو روشن میکنن و دنیا رو کمی روشنتر. به نظرم خانم سارا جعفری از همین گروه آخره.”
به نوشته خانم مقانلو، “سارا جعفری عکاسه و اهل سنندج. همت کرده و در روستای سلین، از توابع اورامانتخت در کردستان، یک کتابخونه روستایی راه انداخته. گفت که برای تجهیزش کمک لازم داره. کمی بعد هم یک کتابخونه دیگه تو روستای سیسر از توابع سردشت راه انداخت. همین دو تا جمله که نوشتم، ماهها کار و دوندگی سارا و مردم محلی پشتش بوده. مایی که از دور نشستیم و نگاه میکنیم تصورش رو هم نداریم چقدر عشق و صبر و تلاش برای پر شدن اون قفسههای چوبی و اومدن لبخند به اون صورتهای معصوم در کار بوده.”
و تا بدانیم که سارا تنها نیست و کردستان هم تنها جولانگاه عشق و انسانی نیست، داستان فاطمهها هم شنیدنی است.
منوچهر اکبرلو همین چندی قبل خبر داد سه دختر محلی کتابخانهای در روستای دهکهان کهنوج ساختهاند. فاطمهها با دستی خالی و دلی بزرگ کتابخانه روستایشان را برپا کردهاند.
روبیِ شمالِ تهرونی
نلی محجوب در شماره نوروزی کرگدن نوشته: “اگر به روباهی در شمال شهر تهران برخوردید که چاق و چله بود، آمد نزدیکتان و ازتان غذا گرفت و خیلی آرام سرش را کج کرد و رفت، به خودتان نبالید که اهلیاش کردهاید یا دچار توهم نشوید که شازده کوچولو شدهاید ودنبال اخترکی نگردید که ازآن آمدهاید یا دچار یأس فلسفی و گم شدن هویت نباشید. مطمئن باشید آن روبی است. روباهی ساکن بام تهران. نه لازم است از اخترکی بیایید، نه او از راهی دور و دراز آمده؛ نه در کار عشق و عاشقی و اهلی کردن است، نه هیچچیز فلسفی دیگر؛ سخن از یک لقمه نان است. روبی خیلی اهلی شده است؛ ولی نه از سر فلسفه، تجربه و اندیشه یا خردورزی و عشق، نه از سرگرسنگی اهلی شده، بلکه مثل خیلیها که برای لقمه نانی اهلیت ازدست دادهاند. روبی جان دردانه دنبال اهلی کردن و اسیر عشق کردن نیست؛ اصلا دنبال شاعرانگی وعشق و تجربهاش نیست.رفتارش از سر استیصال و گرسنگی و بیمکانی است.”
نویسنده روایت کرگدن تاکید کرده که “روبی هنوز به گورخوابی و خوابیدن تو کانال نیفتاده اگر افتاده بود اینقدر چاق و چله و تمیز و دردانه نبود. بیشتر شبیه همین موجودات لاکچری اینستاگرامی شده است. باد به غبغب انداخته و فربه. همانهایی که پز میدهند. نان درنیاوردنتان از سر بیعرضگی است، وگرنه ما شاخه گل میخریدیم و میفروختیم به صد برابر به شما. اما شاید روبی به بیهویتی رسیده که هرکس تخممرغی دست بگیرد اورا اهلی میکند. یک جور دل هرزه دارد که به واسطه تکه غذایی دل میدهد. دیگر اثری از خصایص و خصایل روباهیاش نمانده. شاید هم چون راهش را یاد گرفته توانسته در این روزگار وانفسا که هیچچیز سرجای خودش نیست، بماند. برای این روباهان بخت برگشته، جای خوشه انگور، خوشه خوشه برج سبز شده.”
در آن سیاره دور
قصه ماکی ماکی خیلی پیچیده نیست اما دلخوش کننده هست. در قصه رنگینی که اعضای “آی قصه” آفریدهاند، در آغاز فیلم، صدا میگوید به سیاره ماکی ماکی خوش آمدید! در کهکشانهای دور، سیارهای وجود دارد به نام “ماکی ماکی”. سیارهای بنفش پر از چالههای توخالی. در این سیاره دو موجود فضایی زندگی میکنند.
از اینجاست که داستان شروع میشود، قصهای برای بچهها.
چندان که خبر از برچیده شدن ستونهای طنز در روزنامهها رسید ـ به دنبال آن کارتونهای وطنی هم به نصف رسید، کارفرمای یکی از روزنامهها گفت فعلا خدا پدر اینترنت را بیامرزد، کارتونهای نشریات جهان را هر روز میتوان پیدا کرد، مجانی. ما که کپی رایت نداریم. چنین بود که پوریا عالمی طنزنویس نسل حاضر یک طرف رفت، آیدین طرف دیگر، ابراهیم رها نشده ناپدید شد، مجموعه بیقانون هم از هم پاشید، یعنی اول قانون پاشید و بعد ضمیمهاش. میس کارتون هم که فیروزه مظفری باشد روسری را کشید بالا. شاگرد گرفت و کفش آهنین پوشید، زیر لب فحشی هم با لهجه گیلکی گفت و …
از این مجموعه اما فایدهها هم سر زده است. از آن جمله همین مجموعه آی قصه که از جمله آبرومندترین تولیدات هنری و فرهنگی است و مخاطبش بچهها.
تولید تازه آی قصه، با مقدمه دلسوزانهای شروع شد و آن هم زمانی بود که پوریا عالمی نوشت: “امروز که شرایط کشور از حالت عادی خارج شده است آیا کشور توان تامین تبلت رایگان و اینترنت رایگان برای همه دانشآموزان را دارد؟ اگر به هر دلیلی از جمله شرایط اقتصادی، بدهیها، هزینههای جاری، اولویتهای دیگر و تحریم و… کشور نمیتواند در وضعیت فورس ماژور پیشآمده، شرایط برابر برای تدریس و تحصیل آنلاین برقرار کند، سه راه به نظر میرسد: تامین منابع مالی به واسطه وام داخلی یا خارجی. تامین اینترنت رایگان برای دانشآموزان بهوسیله دستور ایجابی به اپراتورها و سرویسدهندههای اینترنت و به تعویق انداختن تحصیل اجباری دانشآموزان و اعلام تعطیلی موقت مدارس تا اطلاع ثانوی.”
“در راهکار سوم تحصیل از حالت اجباری، الزامی و عمومی به حالت انتخابی و خصوصی تغییر شکل میدهد. آیا به تعویق انداختن تحصیل اجباری دانشآموزان و تعطیلی موقت مدارس میتواند راهکاری برای جلوگیری از رقابتی بیسرانجام بین دانشآموزان این سرزمین داشته باشد؟ رقابتی که ممکن است به قیمت جان آنان و به بهای فقیرتر شدن خانواده آنان تمام شود؟ رقابتی که طبق آمارهای ‘نرخ فقر کشوری’ میتواند لطمهها و صدمههای جبرانناپذیری به بافتار جامعه وارد کند.”
اینک به دنبال این دلسوزیها و راهگشاییهاست که در سیاره ماکی ماکی آن دو موجود فضایی راه افتادند… از خود میپرسیم مگر کرونا هم به فضا رفت.
نقش های در پرواز
در قالب کارت پستالهایی که از گالریهای مشهور شهر رسید نقاشیهای دو سه نسل به بهانه نوروز در پرواز آمد: از بالا سمت چپ، بر اساس حرکت عقربه ساعت: پروانه اعتمادی، ابوالقاسم سعیدی، احسان گنجی، بزرگمهر حسین پور، محمد احصایی، مسعود اسماعیل لو و فیروزه مظفری.
بیشتر بخوانید:
بی بی سی فارسی
هنر و فرهنگ هفته؛ صعود نسل تازه سینما، حل فرانکلین در جمکران، ناهار دادند به شما؟
در سالگرد انقلاب در این هفته، جشنواره فیلم از چهرههای دوران انقلاب و قبل از آن خالی شد، و از آثار جوانانی پر، که متولد دوران انقلاب بودند یا بعد از آن، حتی داوران. چنین شد که تنها ناظر و شاهد از دوران دور، مسعود کیمیایی، حاضر نشد به مراسم برود اما فیلم ساخته او که یک نوستالژی فرهنگی از سالهای مصدقی است، راه خود گشود.
و هفته جز اینها نیز تکانها داشت. اول این که جای بنیانگذار فرانکلین به کتابدار جمکران سپرده شد و در شادمانی هفته سالگرد انقلاب، مجلات گرچه چهره آراستند اما خبرهای آخر هم برایشان ناگوار بود و زیر لب گفتند پیام رسیده که در فکر کار دیگر باشید. در این اثنا کتابفروشی آگاه یزد هم در سالگرد تولدش تعطیل شد. چراغ دیگر را پیرقوم نمایش گیراند در مجلسی در خانه هنر. ناله را دیگران کردند از بیم صدمه به معتبرترین تئاتر شهر، خواستار آزادی فرهنگ شدند حالا که سواحل خزر آزاد میشوند.
انقلاب و سرنوشت سینما
همزمان با هفتهای که به یادآوری انقلاب اختصاص دارد که ۴۴ سال قبل رخ داد. همه نشریات و برنامههای رادیو و تلویزیونها، حتی بخشهایی از دنیای مجازی فارسی زبان، به شرح و تحلیل روزهای انقلاب مشغولند. گرچه بخشی از مردم از هم میپرسند که آن انقلاب چگونه و چرا اتفاق افتاد، بخشی دیگر از وقوعش شادمانند و بدان مدیون.
در این میان برگزاری جشنواره سالانه فیلم، همه نشریات هنری را به خود مشغول کرده است. این جشنواره در اصل پنجاه سال قبل به صورت حادثهای بینالمللی در ایران پاگرفت اما انقلاب در اول کار نه که سینماها را آتش زد بلکه جشنواره را هم تعطیل کرد تا چهار سال بعد که جمعی از اهل هنر از جمع انقلابیون، جشنواره را زنده کردند (گیرم عنوان فجر گرفت تا همسو با زمانه شود) اما صنعت سینما را زنده داشتند و به سرعت استعدادهای تازه با همه دخالتهای انقلابیون، وارد صحنه شدند و چیزی نگذشت که سینمای ایران جلوه تازه خود را جهانی کرد و ماندگار شد. هشت سال خاتمی سینمای ایران جهان آرا شد، هشت سال بعد به فاجعه کشید، هشت سال روحانی جانی دیگر گرفت و اینک باز …
مجله گزارش فیلم که ادامه راه مجله فیلم است که همزمان با اولین جشنواره فجر شروع به کار کرد، در سرمقاله شماره بهمن خود نوشته: همیشه اعداد رند جذابیت خاصی دارند. انگار ایســتگاههایی در میانه راهنــد و فرصتهایی بــرای نفس تازه کردن و بررســی مســیر طی شــده و چشــم اندازه ای پیــش رو. جشــنواره فیلــم فجر هم حالا به چهل ســالگی رســیده و این سن وسالی ست حساس؛ حتی برای یک جشنواره سینمایی! برگــزاری هــردوره جشــنواره فیلــم فجــر،همیشــه با حرف وحدیث های فراوانی همراه بوده، امســال نیز از این قاعده بیرون نیســت.
عباس یاری رییس شورای سیاستگذاری مجله، در اولین شماره ویژه جشنواره نوشته: “چهلمین جشنواره فیلم فجر با نمایش ۲۲ فیلم دربخش رقابتی ســودای ســیمرغ آغاز به کار کرد. جشنواره در سال ۱۳۶۱ فقــط بــا پنــج فیلــم ایرانــی مــرگ یزدگــرد (بهــرام بیضایی)،حاجی واشــنگتن (علی حاتمی)، خط قرمز (مســعود کیمیایی)، اشــباح (رضــا میرلوحی) و ســفیر (فریـبـرز صالح) کارش را آغاز کرد. در ســه چهار دوره اول، دفــتر جشــنواره بــه تمامی دفترهای فیلمســازی و نهادهــای هــنری و غیرهنری، از تلویزیون و حوزه هنری گرفته تا کمیته انقلاب اســلامی و بنیاد شــهید و بنیاد مستضعفان و کانون پرورش و… اعلام میکردند که اگر فیلمی دارید برایمان بفرستید”.
اما مجله فرهنگی آزما ، سالگرد ۲۳ سالگی خود را جشن گرفته و دیگر از دردها و فشارها و مصیبت و کوشش برای ماندن، چیزی ننوشته. از درد اشتیاق گفته که همه این سالها مدیر (ندا عابد) و هوشنگ اعلم سردبیر، و همراه همکاران و همدلان، کشیده و چشیدهاند.
سردبیر به جای رنجنامه سربسته مینویسد: “در زندگی رنج رهایی هست که از گوهری یگانه پدیدار میشود، گوهر عشق. رنجهایی که بر هر جانی نمینشیند مگر به اقبالی بلند و بر جانی توانمند به حملش، و من چنین رنجی را رنج مقدس مینامم. رنجی که هیچ کس – جز آن که گرفتارش میشود نه ارزش آن را میفهمد نه آزار استخوان سوزش را. رنجی همچون رنج مادر شدن و مادری کردن”.
- هفته هنر و فرهنگ؛ نامداران رفتند، یکلیای از تنهایی به درآمد، غرفههای خالی و بیحشمت
- فرهنگ و هنر هفته؛ پاییز بی شجر، روز صلح با قطع دست و سر، فرهنگ ترس خورده
حریم فرهنگ، مثل حریم دریا آزاد
چه کسی تصور میکرد که حاشیههای تئاتر شهر، فرهنگیترین نقطه شهر، روزی خوابگه از دست رفتگان شود. یعنی شهرداری اینک در اختیار جناح انقلابی، بیشتر تمایل دارد که این مرکز که میزبان بازیها و نقشها و اجراها در طول ۵۰ سال گذشته بوده است، روزی چنین یتیم و بیپشتوانه قرار گیرد. چنین است که مخالفان معتقدند تعمدی در کارست برای از ریخت انداختن این مرکز فرهنگی -و شاید مراکز مشابه هم.
شهر خبر نوشته: “تئاتر شهر این روزها حال و روز خوبی ندارد و اطراف این مجموعه فرهنگی به تسخیرِ دستفروشان و رمالان درآمده است؛ آنگونه که دیگر امنیتی برای حضور خانوادهها در اطراف این مجموعه وجود ندارد”.
مدیر این مرکز به خبرنگار شهرخبر گفته: “یادم هست که یکی از اعضای شورای شهر میگفت که فضای فرهنگی پیرامون تئاتر شهرِ امروز مانند ترمینال جنوب دو دهه پیش است. متاسفانه فضای اطراف ترمینال جنوب از دو دهه پیش رها شد و اکنون آن اطراف معضلات بسیاری دارد. شاید اگر آن فضا از دو دهه پیش با مدیریت درستی مواجه میشد، اکنون شاهد آن معضلات نبودیم. متاسفانه این اتفاق برای تئاتر شهر هم در حال رخ دادن است”.
به دنبال انتشار تصاویر قمهکشی در محوطه تئاتر شهر. این هفته پیام دهکردی بازیگر باسابقه تئاتر، سینما و تلویزیون با انتشار یک پیام تصویری خواستار رسیدگی روسای ۳ قوه به وضعیت فرهنگ و تئاتر (تاکید بر تئاتر شهر) شد و خواست همان طور که فرمان آزادی حریم ساحل بحرخزر را صادر کنید، حریم فرهنگ را هم آزاد کنید
دهکردی گفت: “زنگ خطر حوزه فرهنگ سالهاست به صدا درآمده. فرهنگی که بهمثابه هواست و این هوا امروز آغشه به خون و بوی آهن است. در پیشانی تئاتر کشور، نماد تئاتر کشور، ساختمانی که یک هویت غنی دارد و بزرگان بسیاری در آن تئاترها روی صحنه بردهاند و تولید اندیشه کردهاند، در فضای پیرامونیاش هیچ امنیتی وجود ندارد؛ به همان اندازه که در فضای فرهنگ امنیت وجود ندارد”.
چراغی در تاریکی
مجلسی برای قدردانی انجمن منتقدان و نویسندگان و پژوهشگران از علی نصیریان، تنها بازمانده آخرین نسل بزرگان نمایش. و بهروز غریب پور هنرآشنا در گزارش آن شب نوشته که: استاد مجالی خواست تا قدردانی کند از قدردانان و قدردانیاش چنان دلنشین بود که انگار آینه زمان را در دست گرفته است و زمان را ورق میزند.
و گفتند افسانهها را فراموش نکنید، بازی ایرانی را از یاد نبرید: “سوژه ایرانی را از یاد نبرید و من بیمعلم و بیمدرسه “بلبل سرگشته” را نوشتم، در ایران درخشید، در فرانسه تأیید شد و من احساس کردم به ایران و افسانههایش به نمایشهایش مدیونم و به سیاه تختحوضی، به زنپوشان خلاق تقلید به تعزیهخوانها مدیونم اما نه، نه، به خاطر درم و دینار و اسکناس و دلار به خاطر دلم نوشتم، بازی کردم و کارگردانی کردم: به خاطر دلم، دلم، دلم و نه به خاطر مقام و مرتبت و جایگاه – مگر وزیرمان کردند؟ مگر سفیرمان کردند، نه، نه ما عاشق بودیم و در معرض هر تیری هر تهمتی هر توهینی: مگر یادمان رفته است آن انگ تلخ مطربی؟ و مطرببودن هرچند ما همین طعن و لعن را جواب میدادیم: ای وای خدایا: حتی بنگاه تئاترال را هم که بر صحنه بردم، امیر ارسلان که بر صحنه بردم همان نداها بود”.
غریب پور نوشته: “و با اینکه من آینه را برابر او میدیدم اما خودش میگفت که برای جوانان میگوید ولی من ایمان داشتم روی سخنش با آینهای به وسعت زمان بود و… میترسیدیم که ناگهان بخواند: کوه ما سینه ما/ ناخن ما شیشه ما/ اشک ما باده ما/ دیده ما شیشه ما. و چنان بخواند که شیشه بشکند، می، خونین بریزد و جشن را عزا کند که خدا را شکر که نشکست و نریخت آن اشک شرابواری که بوی ناگواری ایام میداد”.
در مقاله گزارش گونه روزنامه شرق آمده: “از سکوی صحنه که پایین آمد خواست نشان بدهد که هنوز جانش را و توانش را دارد که بیآنکه دستی بر شانه کسی بگذارد میتواند دل از معبودش، صحنه، بکند، اما شاید از شدت مرور ۷۲ سال عشق توأم با رنج، پایش یک لحظه تاب تحمل تن نحیفش را از دست داد و راهنمای جوان زیر بالش را گرفت و شاید علی نصیریان عاشق حافظ از زبان لسانالغیب در دلش غرید و خواند: که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند/که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد”.
و در پایان نویسنده تاکید کرده که: “علی نصیریان در این خرابآباد به گنجش رسیده است؛ با تمام فراز و فرودهایی که برای کسی مانند او طبیعی است، پس استاد! آرزویم این است آنقدر بمانی که از دارو و درمان و پرستار دولتی بینیاز باشی”.
تعطیل و تجمیع کتاب
آخر هفته بود که اسد امراللهی شاعر و نگهبان صدیق ادبیات و اهل ادب و هنر، در یک خبر خبرمان کرد که “خبر ناخوشایند اولین روز سومین هفته بهمنماه تعطیلی کتاب آگاه یزد است که پس از قریب به ۴۳ سال فعالیت، فرهنگی کرکرههایش را پایین کشیدند.”
با خواندن این خبر در ذهن پرسشی ظاهر میشود: “عامل این پائین کشیدن کیست. نکند مردمی هستند که کتاب نمیخرند و امکان نمیدهد که کتاب و کتابخوانی، و شاید بتوان گفت فعالیتهای فرهنگی مستقل چون از حمایتهای دولت برخوردار نیست، مجال نفس نمیماند برای کتابفروشی معتبر یزد. پس کتاب خوان نبودن مردم فقط رویه نازکی از ماجراست”.
همزمان با گفتگوی کسانی که از راکد ماندن دکههای فرهنگی مایوس و در عذابند، نشانههای دیگر هم ظاهر میشود.
کیست که نداند مرکز انتشاراتی فرانکلین و کتابهای جیبی، چه سابقه شیرین و به یادماندنی در یادها گذاشتند. مگر کسی هست که همایون صنعتی و جعفری امیرکبیر را، چنان که بنگاه ترجمه و نشر کتاب را. حالا در خبرآمده که مدیرعامل سازمان تامین اجتماعی در حکمی محمد حسنی مدیر انتشارات جمکران را به مدیریت انتشارات علمی و فرهنگی منصوب کرده است.
هیچ خبر عجیبی نیست. همه با این حکایت آشنایند. جمکران به جای فرانکلین آرزو بسیاری میتواند باشد تاکنون هم در شغلهایی مهمتر از این جاسازی شدند. وگرنه چطور ممکن بود که کتابهای معتبر و خواندنی این مراکز در استخری نگهداری شود که هیچ از آنها باقی نماند.
- هنر و فرهنگ هفته؛ مانیفست نوحهخوانان، همصدایی با پنجشیر، درد مشترک زنان هنرمند
- هفته هنر و فرهنگ؛ در سرگیجه و عذاب، مرگ علامه، دلمرده همسایه
بازجویی و درمان با هم
فریده صالحی نوشته: “والس نقابها نمایشی پرکار و پربازیگر و عمیق نبود، اما نمیتوان گفت سوژهاش بکر و جسورانه نیست. میماند این که آیا باج داده برای درآوردن چنین سوژهای که تماشاگران به دنبال گوشههای تاریخ در آن هستند. تاریخ کار مهمی دارد در این نمایش …”
نمایش در حقیقت قصه فروغ زنی تنهاست که دچار فروپاشی روانی شده و در یک بهداری نظامی نگهداری میشود. در حقیقت زندانی است اما زندانی روان خود هم هست، چرا که گزارشها نشان داده که وی با مجاهدین خلق در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) مشارکت داشته است. دکتر منصوری با او مصاحبه میکند و از طریق نمایش درمانی سعی در تخلیه اطلاعاتی و درمان وی دارد. در طول نمایش ماجرای فروغ خاطراتش را با دکتر بازی میکند.
نویسندگان هانا صالحی راد و مهدی تنگ عیش بودند و کارگردان: هانا صالحی راد
بازیگران نیز عبارت بودند از زینب عباسی، هادی شبانی، نگین سوهانی، امیرحسین جعفرپور و ،محمد درویش
نمی توان گفت نمایش والس نقاب ها با وجود سوژه جذاب، با نمایش هایی مانند بلاک
فرانک حمیدیان در دیوار تیوال نوشته: نمایش فوق العاده بود بخصوص اجرای فروغ (خانم زینب عباسی) و دکتر(آقای هادی شبانی). کاملا مخاطب را ترغیب میکرد که با هیجان تا انتهای اجرا را دنبال کند.
بیشتر کسانی که نمایش را دیده اند به خصوص از بازی زینب عباسی در نقش فروغ یاد کرده و آن را دوست داشتهاند.
در ستایش جهان اطراف
یک نمایشگاه نقاشی “فراخوانی” در خانه هنرمندان ایران آغاز شد، با نمایش آثاری از حامد صحیحی، شامل ۲۸ اثر نقاشی با تکنیکهای اکرلیک رو بوم و ترکیب مواد.
نمایشگاه نقاشی “فراخوانی” در ستایش جهان اطراف ماست که در هر اثر از منظر متفاوتی به آن نگاه شده است.
کارتون هفته
کار: هادی حیدری
مهربانیهای رییس
بی بی سی فارسی
لتا منگیشکر؛ اسطوره موسیقی هند در ۹۲ سالگی درگذشت؛ دو روز عزای عمومی اعلام شد
لتا منگیشکر، یکی از محبوبترین خوانندههای هند که صدای او موسیقی متن بیش از هزار فیلم بالیوودی است، در سن ۹۲ سالگی درگذشت.
او در ماه ژانویه پس از مثبت شدن آزمایش کووید-۱۹ در بیمارستانی در مومبای (بمبئی) بستری شده بود.
پزشک معالج او گفت که خانم منگیشکر پس از آن که چند عضو بدن او دچار نارسایی شد، فوت کرد.
منگیشکر بیش از نیم قرن زندگی حرفهای فوقالعاده خود بیش از ۳۰ هزار آهنگ را به ۳۶ زبان خواند.
اما خوانندگی او در بالیوود، صنعت فیلم هند بود که او را به یک نماد ملی تبدیل کرد.
دولت هند از روز یکشنبه دو روز عزای عمومی اعلام کرد که طی آن پرچم ملی در سراسر کشور نیمه افراشته خواهد شد.
برای لتا منگیشکر تشییع جنازهای با تشریفات دولتی برگزار خواهد شد. مراسم سوزاندن جسد او عصر یکشنبه در بمبئی انجام میشود.
ادای احترام
پس از نشر خبر درگذشت، ادای احترام به منگیشکر، که اغلب “بلبل بالیوود” نامیده میشد، شروع شد.
رام نات کویند رئیس جمهور هند گفت که این خبر “قلبم را شکست، همانند میلیونها نفر در سراسر جهان” و افزود که در آهنگهای او “نسلها احساسات عمیق درونی خود را در آهنگهای او یافتند”.
نارندرا مودی نخست وزیر هند گفت که مرگ منگیشکر “خلائی در کشور ما ایجاد کرد که پرشدنی نیست”.
راهول گاندی، رهبر اپوزیسیون، در توییتی نوشت که صدای منگیشکر “جاودانه” است و “در قلب هوادارانش تکرار خواهد شد”.
ویرات کوهلی کاپیتان پیشین کریکت هند گفت که آهنگهای او “میلیونها نفر را در سراسر جهان تحت تاثیر قرار داده است”.
چندین ستاره بالیوود نیز از این خبر ابراز غم و اندوه کردند.
هما مالینی بازیگر سینما گفت که “خوش شانس” بوده که در چند آهنگ منگیشکر اجرا کرده است.
او به خبرگزاری ایانآی گفت: “هیچکس نمیتواند مانند او بخواند، او بسیار خاص بود. درگذشت او خیلی غمانگیز است.”
مانوج باجپایی بازیگر از جمله افرادی است که گفت درگذشت منگیشکر پایان “عصر طلایی” برای دوستداران موسیقی هند است.
بزرگداشت؛ لتا منگیشکر، نماد فرهنگی هند
برای چندین دهه، لتا منگیشکر پرفروشترین خواننده کشور بود و هر بازیگر برتر زن از او میخواست که آهنگهایش را بخواند.
آلبومهای او دهها هزار فروخته شد، و او فهرستی متشکل از ۳۰۰۰۰ آهنگ در ژانرهای متعدد و در مجموع ۳۶ زبان داشت.
زمانی که او آهنگ (ای، مردم سرزمینم) ادای احترام ماندگار و روحانگیز برای سربازان هندی کشته شده در جنگ فاجعهبار سال ۱۹۶۲ با چین را در یک محفل عمومی خواند، گفته میشود چشمان جواهر لعل نهرو، نخستوزیر وقت پر از اشک شد.
او برای هر ستاره زن در دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ آواز خواند و تقریبا با همه کارگردانان برجسته بالیوود، از راج کاپور و گورو دات گرفته تا مانی راتنام و کاران جوهر، کار کرد.
یک آهنگسرا زمانی صدای ملودیک و آواز روحانگیز او را “ناب و شفاف مثل بهترین مروارید کریستال” توصیف کرد.
اما او خیلی بیشتر از صدایش بود. منگیشکر یک طرفدار پرشور کریکت بود و به خودروها و بازی “وگاس” علاقه داشت. او همچنین با برخی از درخشانترین ستارههای بالیوود – و حداقل یک گروه بیتل – رقصید.
ویر سنگوی، روزنامه نگار، منگیشکر را “صدای یک ملت، کسی که هند را با آواز بسیار خوب به بسیاری از زبانها (هندی) متحد کرد”. او به ارتباط عاطفی میلیونها هندی با آهنگهای او اشاره کرد و گفت: ما عاشق آهنگهای او شدیم، با موسیقی او جشن گرفتیم و وقتی غم و اندوه داشتیم، او آن را برای ما خواند.”
چینمایی سریپادا خواننده، آدیتی میتال کمدین و بسیاری دیگر مرگ منگیشکر را “پایان یک دوران” توصیف کردند.
سریپادا در توییتر خود نوشت: “حتی وقتی لتای عزیز از این قلمرو خاکی میگذرد، او همیشه زنده خواهد ماند و صدایش همیشه با ما خواهد بود”.
خاطرات منگیشکر رسانههای اجتماعی در هند را فرا گرفت زیرا صدها نفر عکسها و ویدیوهای او را توییت کردند و آهنگهای مورد علاقه خود را از او به اشتراک گذاشتند.
او در ۲۸ سپتامبر ۱۹۲۹ در شهر ایندور در ایالت مادیا پرادش در مرکز هند به دنیا آمد و در سن ۵ سالگی از پدرش دینانات منگیشکر که در تئاتر فعال بود آموزش موسیقی را آغاز کرد.
پس از مرگ پدرش، خانواده به مومبای (بمبئی) نقل مکان کردند، جایی که لتا منگیشکر نوجوان شروع به خواندن برای فیلمهای مراتی کرد.
او همچنین برای حمایت از خانوادهاش در چند فیلم بازی کرد، اما بعدا در مصاحبهای گفت که دلش در این کار نبود. “من در آواز شادترین بودم.”.
موفقیت بزرگ او در سال ۱۹۴۹ اتفاق افتاد – آهنگی جذاب به نام “آیگا آنی والا” را برای فیلم “محال” خواند.
محمد ظهور خیام کارگردان موسیقی به یاد میآورد: “به زودی هر بازیگر زن صدای او را میخواست. اما همیشه سرش شلوغ بود و تنها چند کارگردان خوش شانس موسیقی این شانس را داشتند که او را وادار به آواز خواندن کنند.”
در طی چند دهه بعد، منگیشکر هزاران آهنگ “لیپ سینگ” (لبخوانی آواز) از بزرگترین قهرمانان بالیوود را در طول نسلها خواند.
او در سال ۱۹۹۹ به عنوان نامزد مجلس اعلای پارلمان هند معرفی شد، اما بعدا گفت که از حضور “اکراه” داشته است و دوره عضویت او در آنجا “هرچیزی جز خوشحالی” بود.
او در سال ۲۰۰۱ نشان بهارات راتنا، بالاترین نشان افتخار هند برای غیرنظامیان را دریافت کرد.
در سال ۲۰۰۴، زمانی که او ۷۵ ساله شد، یکی از بزرگترین کارگردانان بالیوود، یاش چوپرا، برای بیبیسی نوشت که “نعمت خدا در صدای او” است.
منگیشکر هرگز ازدواج نکرد، زندگی پرباری در خارج از کارش داشت و علایقاش از کریکت گرفته تا خودروها را در بر میگرفت.
خواهر کوچکتر او آشا بوسل نیز خواننده مشهور بالیوود است. این دو همیشه هرگونه نشانهای از رقابت خواهرانه را رد میکردند و حتی گاهی اوقات با هم اجرا میکردند.
بوسل در سال ۲۰۱۵ به بیبیسی گفت: “ما خیلی به هم نزدیک هستیم – ما هرگز با یکدیگر رقابت نکرده ایم.”
بی بی سی فارسی
‘زنبورک در گام مینور’ در آپارات
این هفته در آپارات فیلم ‘زنبورک در گام مینور’ ساخته مریم سپهری به نمایش در میآید.
پس از آن آپارات با پروانه حسینی پژوهشگر انسانشناسی و مطالعات خاورمیانه از امریکا، فرحناز غلامپور کارشناس هنرهای نمایشی از ایتالیا و مصطفی عزیزی نویسنده و تهیهکننده سینما و تلویزیون از کانادا درباره فیلم گفتگو خواهد کرد.
درباره فیلم
غربت مجموعهای از مهاجرت و تبعید است. غربتنشینی در روزگار معاصر در جهان به شدت رایج شده و زندگی در شرایط غربتنشینی نمادها و پیامدهایی دارد که در بین افراد و جوامع شباهتهایی بسیاری دارد و آنهایی که به هرشکل در غربت زندگی میکنند، رویههای متفاوتی در برخود با جامعه میزبان در پیش میگیرند. از انزوا و پیگیری آنچه در وطن میگذرد تا ادغام کامل در جامعه میزبان. پرفسورحمید نفیسی پژوهشگرو نویسنده نامدار ایرانی از جمله کسانی است که سالهای سال دور از ایران زندگی کرده و در عین حال ربط خود را با موطن با اشکال مختلف حفظ کرده است. فیلم ‘زنبورک در گام مینور’ سفری است به درون زندگی حمید نفیسی. در این فیلم بیشتر با او، رویاهایش و محیط زندگیاش آشنا میشویم. این فیلم ساخته مریم سپهری است. پیش از این او فیلم ‘فراتر از رنگ ‘ را در آپارات دیده بودیم. خانم سپهری با فیلم ‘زنبورک در گام مینور’، برنده تندیس افتخار بهترین کارگردانی و بهترین موسیقی متن در جشن مستقل خانه سینما در سال ۱۳۹۷ شده است.
ویژگی فیلم
فیلم ‘زنبورک در گام مینور’ ساخته مریم سپهری، یک پرتره لطیف و روان است درباره یک شخصیت و در عین حال که از یک نوستالژی صحبت میکند، شکلی جذاب دارد و هرگزملالآور نیست. ساختاری متمایز دارد و به یک بیان درونی از یک شخصیت میرسد. از طرف دیگر گرچه ‘زنبورک در گام مینور’ فیلم پرتره یک شخصیت است اما در عین حال معنایی گسترده و جهانشمولتر پیدا میکند ومیتواند تصویری از وضعیت زندگی انسان معاصر در غربت باشد.
درباره کارگردان
مریم سپهری کارگردان متولد ۱۳۴۹ در گرگان و دانشآموخته کارشناسی تدوین و کارشناسی ارشد عکاسی دانشگاه هنر تهران است. او از اواخر دهه هشتاد به فیلمسازی رو آورده و با فیلمهایش در جشنوارههای مختلف شرکت کرده و جوایزی را کسب کرده است. پارهای از دستآوردهای او قرار زیر است:
۱۳۹۰ دریافت جایزه بهترین مستند برای فیلم ‘ تا باران بعدی ‘ در جشنواره بین المللی سوره
۱۳۹۰ کاندید بهترین مستند برای فیلم ‘ تا باران بعدی ‘ در جشنواره فیلم کوتاه تهران
۱۳۹۳ دریافت جایزه بهترین مستند برای ‘فراتر از رنگ ‘ از جشنواره فیلم میلواکی
۱۳۹۴دریافت جایزه بهترین دستاورد هنری از جشنواره استونی بروک
۱۳۹۷ کاندید بهترین کارگردانی، تدوین (آرش زاهدی)، و موسیقی (کیاوش صاحب نسق) از جشنواره ی سینما – حقیقت برای فیلم ‘زنبورک در گام مینور ‘
۱۳۹۷ برنده تندیس و لوح افتخار بهترین کارگردانی و برنده تندیس و لوح افتخار بهترین موسیقی در جشن مستقل خانه ی سینما
درباره کارشناسان برنامه
پروانه حسینی، پژوهشگر انسانشناسی و دانشجوی مقطع دکترای ‘مطالعات خاورمیانه’ و ‘انسان شناسی’ دانشگاه آریزونا است. او همچنین در این دانشگاه مشغول تدریس است. اصلیترین موضوع تحقیقات او در این دو رشته رابطه مفاهیم هویت، ملیت، دیاسپورا و جنسیت است. او در دانشگاه آریزونا در کلاسهای فرهنگ خاورمیانه، زبان فارسی، و انسان شناسی نژاد و قوم مشغول تدریس بوده، مدیر برنامه ایمرژن فارسی دانشگاه ویسکانسین بوده است. پروانه حسینی قبل از ترک ایران مدرس دانشگاه تهران و الزهرا بوده و هم اکنون در وبسایتها و رسانههای خارج از ایران مینویسد و در میزگردهای آنها حضور دارد.
فرحناز غلامپور متولد تهران و دانش آموخته کارگردانی نمایش از دانشکده سینماتاتر دانشگاه هنر تهران و ‘تکنولوژیهای نو در هنر’ از آکادمی هنرهای زیبای بررا در شهر میلان است. او از سال ۱۳۷۴ شروع به ساخت و تولید فیلم های کوتاه داستانی و مستند نموده و در تولید دهها برنامه آموزشی و تلویزیونی برای سازمان های دولتی و غیر دولتی در داخل ایران مشارکت داشته است. پروژه پایانی تحصیلی او ٰ’ماسک رسانه در ایران’ مطالعه ای بر روشهای پروپاگاندای جمهوری اسلامی ایران در تولید اخبار و فیلم های مستند است. از جمله کارهای او می توان به چاپ اولین مجموعه شعر او با نام ‘ زهاب’ که در نشر گردون منتشر شده، اشاره کرد. او از سال ۱۳۹۱ به ایتالیا مهاجرت کرده و با رسانه های فارسیزبان خارج از ایران به عنوان گزارشگر، تحلیلگر و کارشناس هنرهای نمایشی همکاری میکند.
مصطفی عزیزی، نویسنده، فیلمنامهنویس، تهیهکننده و برنامهساز تلویزیونی متولد اراک و مقیم تورنتوی کانادا است. او تحصیلکرده اقتصاد نظری دانشگاه تهران است و کار حرفهایاش را با نویسندگی برنامههای علمی و فرهنگی برای شبکه رادیویی ایران در سال ۱۳۶۵ آغاز کرده است. او تا سال ۱۳۷۳ که شرکت خصوصی خودش را تاسیس کرد، مدیر بخشهای فنی صدا و انیمیشن رایانهای شبکه تلویزیونی ایران بود و به عنوان تهیهکننده با آنجا همکاری میکرد. از کارهای او در این دوره میتوان به طراحی و تهیهکنندگی مسابقه تلویزیونی ‘تلاش ‘ و نویسندگی و تهیهکنندگی مجموعه پر مخاطب تلویزیونی ‘مسافر ‘ اشاره کرد. در کنار اینها او در این دوره سازنده دهها فیلم و آگهیتبلیغاتی تلویزیونی بود. او پس از مهاجرت به کانادا، در سال ۱۳۹۲ و پس از بازگشت به ایران به اتهام توهین به رهبری، توهین به بنیانگذار جمهوری اسلامی و تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی به زندان محکوم شد ولی در سال ۱۳۹۵ مشمول عفو شد و از زندان آزاد گردید. او هماکنون در تورنتوی کانادا زندگی میکند.
گفتگوی آپارات – زنبورک در گام مینور
گفتگوی آپارات با پروانه حسینی پژوهشگر انسانشناسی و مطالعات خاورمیانه از امریکا، فرحناز غلامپور کارشناس هنرهای نمایشی از ایتالیا و مصطفی عزیزی نویسنده و تهیهکننده سینما و تلویزیون از کانادا درباره فیلم ‘زنبورک در گام مینور’ ساخته مریم سپهری را اینجا ببینید.
زمان پخش آپارات به وقت ایران :
جمعه ساعت ۹ شب
شنبه ساعت ۱۱ صبح
یکشنبه ۱۲ شب
سهشنبه ۳:۳۰ بعدازظهر
چهارشنبه ۱۲ شب
تکرار جمعه ۰۲:۳۰ بامداد
آرشیو برنامه های آپارات
برای دسترسی به صفحات برنامههای گذشته آپارات روی اینجاکلیک کنید.
مشاهده برنامه از طریق وبسایت بیبیسی فارسی
این فیلم در ساعات اعلام شده در جدول فوق از طریق کلیک بر روی اینجا، لینک پخش زنده تلویزیون وبسایت بیبیسی فارسی
و یا اینجا، لینک پخش زنده تلویزیون بیبیسی فارسی در کانال بیبیسی فارسی در یوتیوب نیز قابل مشاهده است.
آدرس پست الکترونیک برنامه آپارات: aparat@bbc.co.uk
آدرس فیس بوک برنامه آپارات: https://www.facebook.com/bbcpersiantv
می توانید از طریق پنجره زیر هم با ما تماس بگیرید:
-
ورزش2 روز ago
بازیکن موج ساحل در پیروزی ۱ – ۰ مقابل جوانان واحدی، مستقیماْ از وسط میدان گول را به ثمر رساند
-
تجارت3 روز ago
صادرات افغانستان به ترکیه از طریق خط آهن آغاز شد
-
جهان2 روز ago
برخورد دو هلیکوپتر مالیزیا با یکدیگر در هوا ۱۰ کشته بر جای گذاشت
-
رویداد های اخیر4 روز ago
علاقهمندی تاجران چینی برای سرمایهگذاری در پروژه انتقال آب پنجشیر به کابل
-
اخبار ساحوی3 روز ago
رئیس جمهور ایران برای بهبود روابط برای سفر سه روزه وارد پاکستان شد
-
تجارت4 روز ago
نمایشگاه مشترک افغانستان و قزاقستان تا چهار روز دیگر در کابل برگزار میشود
-
جهان4 روز ago
دو هلیکوپتر نظامی جاپان به بحر سقوط کرد
-
رویداد های اخیر4 روز ago
وزیر سرحدات پاکستان بر بازگشت «عزتمندانه» مهاجران افغان تاکید کرد